دارای طبیعت یکسان. دو یا چند کس (دو یا چند چیز) که سرشت همانند دارند: هرکه خواهد که هم طبع گروهی گردد صحبت با آن گروه باید داشت. (قابوسنامه). اگر عاشق شودشیر دژآگاه به عشق اندر شود هم طبع روباه. فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص 228). همدم هاروت و هم طبعزن بربطزنم افعی ضحاکم و ریم آهن آهنگرم. خاقانی. ، دو گوینده یا سراینده که ذوق همانند دارند: بلبل هم طبع فرزدق شده ست سوسن چون دیبه ازرق شده ست. منوچهری
دارای طبیعت یکسان. دو یا چند کس (دو یا چند چیز) که سرشت همانند دارند: هرکه خواهد که هم طبع گروهی گردد صحبت با آن گروه باید داشت. (قابوسنامه). اگر عاشق شودشیر دژآگاه به عشق اندر شود هم طبع روباه. فخرالدین اسعد (ویس و رامین ص 228). همدم هاروت و هم طبعزن بربطزنم افعی ضحاکم و ریم آهن آهنگرم. خاقانی. ، دو گوینده یا سراینده که ذوق همانند دارند: بلبل هم طبع فرزدق شده ست سوسن چون دیبه ازرق شده ست. منوچهری
بذله گوی. مسخره. (ناظم الاطباء). خوش منش. مزاح. فکه. فاکه. لاغ. شوخ. باطیبت: جوانی بیامد گشاده زبان سخنگوی و خوش طبع و روشن روان. فردوسی. گاه تو خوش طبع و گهی خشمنی سیرت این چرخ همین سیرت است. ناصرخسرو. سوزنی خوش طبع بادا با ملیح خوش مزاح خدمت جان ترا از جان و از دل خواستار. سوزنی. مشفق و مهربان و خوش طبع و شیرین زبان. (گلستان). جوانی بر سر این میدان مداومت می نمایدخوش طبع و شیرین زبان. (گلستان). یکی مرد شیرین خوش طبع بود که با ما مسافر در آن ربع بود. سعدی. زن خوب خوش طبع رنج است و مار رها کن زن زشت ناسازگار. سعدی (بوستان). ترشروی بهتر کند سرزنش که یاران خوش طبع شیرین منش. سعدی (بوستان). ، خوشدل. خوشحال: و براندند از این سخنان گفتند و خوشدل و خوش طبع بازگشتند. (تاریخ بیهقی). خوش طبعم از عطات ولی زردرخ ز شرم حلوا به خوان خواجه مزعفر نکوتر است. خاقانی
بذله گوی. مسخره. (ناظم الاطباء). خوش منش. مزاح. فَکِه. فاکِه. لاغ. شوخ. باطیبت: جوانی بیامد گشاده زبان سخنگوی و خوش طبع و روشن روان. فردوسی. گاه تو خوش طبع و گهی خشمنی سیرت این چرخ همین سیرت است. ناصرخسرو. سوزنی خوش طبع بادا با ملیح خوش مزاح خدمت جان ترا از جان و از دل خواستار. سوزنی. مشفق و مهربان و خوش طبع و شیرین زبان. (گلستان). جوانی بر سر این میدان مداومت می نمایدخوش طبع و شیرین زبان. (گلستان). یکی مرد شیرین خوش طبع بود که با ما مسافر در آن ربع بود. سعدی. زن خوب خوش طبع رنج است و مار رها کن زن زشت ناسازگار. سعدی (بوستان). ترشروی بهتر کند سرزنش که یاران خوش طبع شیرین منش. سعدی (بوستان). ، خوشدل. خوشحال: و براندند از این سخنان گفتند و خوشدل و خوش طبع بازگشتند. (تاریخ بیهقی). خوش طبعم از عطات ولی زردرخ ز شرم حلوا به خوان خواجه مزعفر نکوتر است. خاقانی
آنکه خیالات فاسد داشته باشد. (آنندراج). ابله. احمق. نادان. کودن. (ناظم الاطباء). نعت است مر کسی راکه صاحب خیالات فاسد است. صاحب طبع خام: خام طبع است آنکه میگوید بچنگ و کف مگیر زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را. سوزنی. باز خانان خام طبع کنند مال میراث یافته تبذیر. خاقانی. آتش اندر پختگان افتاد و سوخت خام طبعان همچنان افسرده اند. سعدی (طیبات)
آنکه خیالات فاسد داشته باشد. (آنندراج). ابله. احمق. نادان. کودن. (ناظم الاطباء). نعت است مر کسی راکه صاحب خیالات فاسد است. صاحب طبع خام: خام طبع است آنکه میگوید بچنگ و کف مگیر زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را. سوزنی. باز خانان خام طبع کنند مال میراث یافته تبذیر. خاقانی. آتش اندر پختگان افتاد و سوخت خام طبعان همچنان افسرده اند. سعدی (طیبات)